۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سهشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه
روز تولد من
امروز یک روز عادی است، آفتاب داغ است و درختها زیر دست بادهای گرم تکان میخورند. یک روز معمولی مثل بقیهی روزها، مثل هر روز گرم دیگری، . و من امروز 28 بار به دور خورشید سوزان چرخیدهام. روز تولد من البته فقط برای من کمی با بقیهی روزها فرق دارد.
پیامهای تبریکی که از دوستان آشنا و ناآشنا گرفتهام، تلفنهایی که از راههای دور و نزدیک به من شده است به من یک حس خوب دادهاند و وقتی میبینم دوستان زیادی دارم که مرا از صمیم قلب دوست دارند در دلم ذوق میکنم.
گرچه هرچقدر که امروز برای من مهم است برای دیگران یک روز عادی است. روز تولد من آنچنان اتفاق خاصی نیافتاده است. زندگی همچنان جریان دارد و هر کس دنبال دغدغههایش میدود. روز مرگ من نیز یک روز عادی خواهد بود. مثل همهی روزهای گرم دیگر. فقط این سالگردها را جشن میگیرم تا شاید بهانهای پیدا شود برای گفتن دوستت دارمها.
پس تا هستیم در این چرخ کهن باید لمس کنیم در کف دستانمان زندگی را، دوستی را، عشق را. دستان یکدیگر را بفشاریم و قدر هم بدانیم چرا که این راه را فقط یکبار طی خواهیم کرد و تکراری در پیاش نخواهد بود.
در یک مقاله از قول روانشناسی خوانده بودم که روز تولد خود را مهم تلقی کنید چون واقعا مهم هم هست.به ظرافت کار دقت کنید .یک انسان به وجود آمد و صاحب حیات شد.
این واقعه از بس تکرار شده است که شاید مثل من آن را عادی بینگارید اما اگر کمی در لطافت آن دقت شود بسیاری از مسایل و مشکلات کنونی و مهمتر از همه کرامت ذاتی انسان هم حل خواهد شد.بگذریم.فکر می کنم بهترین بهانه برای شاد بودن همان روز تولد است
امیدوارم همه با قدر خود دانستن و احترام به انسانیت خود گام در راه سعادت بگذارند
امروز روز تولد من است
امروز براي من روز مقدسي است
امروز مثبت ترين روز خداست
من فهميدم دنيا سرزمين وسيعي است پرازمشكلات سخت و من هم موجودي هستم وسيع تر و سخت تر از دنيا.
من فهميدم براي نسوختن درگرما بايد خود را به ميان آب و آتش زد، نه درميانه آن.
همان روز درگوش من خواندند: تو آمدي كه برگردي،
همان روز به من گفتند: شعر، صدا، آب، هوا، مادر، پدر خدا و عشق مال تواست
همان روز فهميدم كه هيچ مجالي از«لحظه» خالي نيست و لحظه هم جاي بي خيالي نيست.
من فهميدم كه پدرومادر از ثانيه هاي بيداري من و گريه هاي من فقط در لحظه تولد من لذت مي برند و دورو بري ها از لحظات خفتن و سكوت و مردگي من.
من در امروزي فهميدم كه تقديرم نه گياه است، نه حيوان است، نه فرشته و جن است، نه جماد است و نه چيز ديگر. قدر من انسان بودن است و اين قدر تا ابد درقبر نمي خوابد حتي اگر من فراموشش كنم.
من فهميدم كه بايد شكرگزار بود به خاطر همه چيزهايي كه خدا به ما داده و بايد شكرگزاربود كه خدا هرآنچه را كه از او مي طلبيم به ما نمي دهد!
امروز مثبت ترين روز خدا است،
امروز روز تولد من است....
نه،امروز روز تولد من و يك نفر ديگر است... و شاید صدها نفر دیگر !
مباركمان باشد
پ.ن : به جرات میتونم بگم بهترین دوست دوران زندگیم یه خانومه.واون خانوم کسی نیست جز همسرم پریسا که توی 5سال زندگی مشترک همه جوره با من بوده.از خدا میخوام که این توان به من بده تا بتونم محبتاشو جبران کنم
۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه
۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه
کودکان خیابانی
در اولین نگاه، سؤالی که به ذهن متبادر میشود؛ این است که این کودکان از کجا میآیند و به کجا میروند. نقطه آغاز روزشان کجا است و مأمن و پناهگاهشان کجا؟ پول حاصل از رفت و آمد مردم و نشستن کنار پیادهرو را به چه کس یا کسانی میسپارند؟ پاسخ سؤال اول را کسانی درمییابند که اگر بر حسب اتفاق صبح خیلی زود در خیابان تردد کنند، وانت نیسانهایی را میبینند که انبوهی از کودکان خواب آلود را روی هم مانند بستههای پستی انباشتهاند تا به مقصد یعنی محل کارشان برسانند و در آخرین دقایق شبانگاه، باز تکرار راه، پیموده شده است؛ چهرههای خسته، گرسنه و خوابآلوده کودکان،
پاسخ سئوال دوم برمیگردد به خانوادهها و یا سرپرستان این کودکان خیابانی