نمی دونم تا حالا کم رنگ شدید یا نه؟
بعضی اوقات کم رنگ می شم بدونه اینکه بدونم چرا؟
می پرسید کم رنگی چیه؟
کم رنگی یعنی بی حوصلگی ، دلتنگی ، یه نوع ترس.
ترس از چیزی که نمی دونی چیه.
اینقدر کم رنگ می شم که نمی خوام هیچ کس و هیچ چیزی رو ببینم حتی خدا !!!!
کم رنگی یه دردیه مثل دردای بی درمون
به همه چی گیر میدی ، بی حوصله ای ، حوصله هیچ کس و هیچ جا رو نداری
به همه بد وبیراه می گی حتی خدا !!!!
تو این کم رنگی فقط دوست داری یه کم رنگ....
خیلی خوبه یکی پیدا بشه روی آدم رنگ بپاشه،رنگای قشنگ.
اون یه نفر هیچ کسی نیست جز یه رفیق،یه رفیق رنگی که هی روت رنگ بپاشه
بشی مثل رنگین کمان..
اصلا رفیق خوب خودش رنگین کمانه
خیلی وقت بود که یه رنگین کمان تو زندگیم نداشتم
Last thing I remember, I was
آخرين چيزي كه به ياد مي آورم
Running for the door
در حال دويدن به سوي در بودم
I had to find the passage back
مي بايست راه برگشت
To the place I was before
به جائي كه قبلا" بودم را پيدا مي كردم’
relax,’ said the night man,
مسئول شب گفت : آرام باش
We are programmed to receive.
ما براي پذيرا شدن اينجا هستيم
You can checkout any time you like,
شما مي توانيد هر زمان كه مايليد قصد رفتن كنيد
But you can never leave!
اما هرگــــــــــــز نمي توانيد اينجا را ترك كنيد
۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سهشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه
17 مرداد........
قرار بود هفدهم مرداد روزی باشه که کسی کمتر از گل به خبرنگاران نگه.
صد البته که امسال این گل بودن تشریفاتی رو هیچ کس به اندازه بر و بچه های عکاس وخبرنگاران درک نمی کنه.
صد البته که امسال این گل بودن تشریفاتی رو هیچ کس به اندازه بر و بچه های عکاس وخبرنگاران درک نمی کنه.
روز خبرنگار بر همه عکاسان وخبرنگارانی که هنوز در تله استکبار جهانی نیفتاده اند مبارک باشد.
همکار عزیز اگر به خاطر فعالیت های ژورنالیستی سانسورُُ شده اید، بازداشت شده اید، کتک خورده اید و فحش شنیده اید، این تبریک شامل حال شما نمی شود زیرا همه روزهای سال متعلق به شماست!من خبرنگارنیستم؛من عکاسم عکاس خبری(ولی به ما هم میگن خبرنگار) و ميدانم نميشود خبرنگار بود و در برابر طوفان مشكلات ايستادگي نكرد، اصلا خبرنگاري يعني همين، يعني تحمل، يعني حسي ميان بودن و نبودن، ميان هستها و نيستها؛ خبرنگاري يعني هميشه در حال دويدن،عکس گرفتن، نوشتن، جستوجو با يك ، يک دوربين،ضبط صوت، يک خودکار و يک برگه سفيد... و بزرگترين ابزارم يک جسارت بزرگ است و يک دل طوفاني.
در هياهوي نامگذاري روزها و هفتهها به روز خبرنگار كه ميرسم، يادم ميآيد 17 مردادماه.........
به نظر من 17 مرداد از روزهای مقدس است.مقدس تر از خیلی روزهای دیگر...
۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه
وصيت نامه ام
وقتي دنيا تنگ ميشه. وقتي حرفي واسه گفتن تو زمان زنده بودن نداري. بهتره حرفهات رو بذاري واسه يه كاغذ سفيد. هرچي از ذهنت به انگشتت ميرسه بنويسي تا كه وراث بهش بگن وصيتنامه.
قبر مرا نيم متر كمتر عميق كنيد تا پنجاه سانت به خدا نزديكتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهاي مرا به رايگان در اختيار انجمن صنفي عكاسان قرار دهيد.
به پزشك قانوني بگوييد عكسهاي مرا كالبدشكافي كند، من به آن مشكوكم!
ورثه حق دارند با طلبكاران من كتككاري كنند.
عبور هرگونه كابل برق، تلفن، لوله آب يا گاز از داخل گور اينجانب اكيدا ممنوع است
.بر قبر من ويزور بگذاريد تا هنگام دلتنگي، گورستان را عكاسي كنم
.كارت خبرنگاريم را با دو قطعه عکس لاي كفنم بگذاريد، شايد آنجا هم نياز باشد!
مواظب باشيد به تابوت من آگهي تبليغاتي نچسبانند.
روي تابوت و كفن من بنويسيد: اين عاقبت كسي است كه زگهواره تا گور عكس گرفت.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال كنند. در چمنزار خاكم كنيد. زير تابلوي وارد چمن نشويد!
كساني كه زير تابوت مرا ميگيرند، بايد هم قد باشند.
گواهينامه رانندگيم را به يك آدم مستحق بدهيد، ثواب دارد.
کله مرغ برای سگها يادتان نرود. چون گناه دارند گشنه بمانند.
بجای عکسم روی آگهی ترحيم کارت پايان خدمتم را بگذاريد.
در مجلس ختم من گاز اشكآور پخش كنيد تا همه به گريه بيفتند.
از اينكه نميتوانم در مجلس ختم خودم حضوريابم قبلا پوزش ميطلبم و خواهش ميکنم پشت سرم حرف در نياور يد.
التماس ميکنم کفنم را از يک پارچه مارکدار انتخاب کنيد تا جلوی آدمهای گه تازه به دوران رسيده کم نيارم.
به مرده شوي بگوييد مرا با چوبك بشويد چون به صابون و پودر حساسيت دارم.
چون تمام آرزوهايم را به گور ميبرم، سعي كنيد قبر مرا بزرگ بسازيد كه جاي آنها هم باشد.
اشتراک در:
پستها (Atom)