۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه
۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه
۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه
۱۳۸۸ آبان ۸, جمعه
۱۳۸۸ شهریور ۱۴, شنبه
نامه ای برای خودم
سلام سعيد
براي تو مينويسم. نه براي اينكه بخوني و بگي چقدر قشنگه.
اينا فقط دلنوشتههاييه از اين روزاي تلخ.
آره سعيد اين روزا خونبهاي روزايي كه فكر ميكرديم خيلي خوش و خرم ميشه.
اما امروز نه خبري از خوشيه نه خرمي. امروز فقط روزاي تلخ و سياهه.
امروز فقط صداي بي عدليه. امروز...
امروز ميگذره
سعيد...
اما فردا رو كه ازش خبر نداريم چي ميشه؟
وقتي به فردا فكر ميكنم دلم ميگيره. انگار مييفتم تو يه قفس. انگار راه نفسم بند ميياد....
راستي تازگيا كدوم تصوير قشنگ رو ثبت كردي؟
از كدوم زيبايي عكس گرفتي؟
هنوزم آلبوم ديجيتاليت اون عكساي قشنگ روزاي آروم رو داره يا تصويرهاي سياه انقدر زياد شدن كه مجبور شدي اون روزا رو پاك كني؟
راستي هنوزم وقتي عكس ميگيري توي السيدي نگاه ميكني كه بگي عجب عكسي؟
يا ديگه خبري از اون عكسا هم نيست...
سعيد سخته وقتي به دنياي دلت سر بزني و ببيني از اون دنياي رويايي فقط يه ويرونه مونده.
سعيد خيلي سخته وقتي حرف داشته باشي و جرات زدن نداشته باشي.
خيلي دلم گرفته.
فكر كنم اين روزا دل دوربينت هم گرفته....
دوست روزاي تلخ... سعيد.
۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه
حداحافظی برای همیشه همیشه و همیشه
امروز می خواهم بی دلیل بنویسم از هر که دلم می خواهد از هر چه که گفتم و نگفتم.از روزهای بی دغدغه که دلم برایشان تنگ شده و از دغدغه های شیرین که در حسرتشان روزگارم چه دیر می گذرد.چقدر دلم در شب ها ستاره می خواهد
دلم می خواهد بچه باشم و به این آدم بزرگ ها بخندم و به دغدغه هایشان و به آسمان و زندگی بی ستارشان.هنوز هم نفهمیدم بدون ستاره ی شانس چگونه زندگی می کنند.می خواهم بخندم به همه چیز به تمام روزهای گذشته و حتی به اتفاق های نیامده.
میخواستم بهش عادت کنم
میخواستم یه روزی با برق چشماش زندگینم
میخواستم بغلش کنم ،بوش کنم،می خواستم ...........................
ولی حیف ،حیف که زندگی سر گذشت در گذشت آرزوهاست
وامروز برای همیشه باهاش حداحافظی کردم.برای همیشه همیشه و همیشه
خدا حافظ همین حالا،همین حالا که من تنهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام
خداحافظ کمی غمگین،به یاد اون همه تردید
به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید
اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است
نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها
بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سهشنبه
بی رنگی
بعضی اوقات کم رنگ می شم بدونه اینکه بدونم چرا؟
می پرسید کم رنگی چیه؟
کم رنگی یعنی بی حوصلگی ، دلتنگی ، یه نوع ترس.
ترس از چیزی که نمی دونی چیه.
اینقدر کم رنگ می شم که نمی خوام هیچ کس و هیچ چیزی رو ببینم حتی خدا !!!!
کم رنگی یه دردیه مثل دردای بی درمون
به همه چی گیر میدی ، بی حوصله ای ، حوصله هیچ کس و هیچ جا رو نداری
به همه بد وبیراه می گی حتی خدا !!!!
تو این کم رنگی فقط دوست داری یه کم رنگ....
خیلی خوبه یکی پیدا بشه روی آدم رنگ بپاشه،رنگای قشنگ.
اون یه نفر هیچ کسی نیست جز یه رفیق،یه رفیق رنگی که هی روت رنگ بپاشه
بشی مثل رنگین کمان..
اصلا رفیق خوب خودش رنگین کمانه
خیلی وقت بود که یه رنگین کمان تو زندگیم نداشتم
Last thing I remember, I was
آخرين چيزي كه به ياد مي آورم
Running for the door
در حال دويدن به سوي در بودم
I had to find the passage back
مي بايست راه برگشت
To the place I was before
به جائي كه قبلا" بودم را پيدا مي كردم’
relax,’ said the night man,
مسئول شب گفت : آرام باش
We are programmed to receive.
ما براي پذيرا شدن اينجا هستيم
You can checkout any time you like,
شما مي توانيد هر زمان كه مايليد قصد رفتن كنيد
But you can never leave!
اما هرگــــــــــــز نمي توانيد اينجا را ترك كنيد
۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه
17 مرداد........
صد البته که امسال این گل بودن تشریفاتی رو هیچ کس به اندازه بر و بچه های عکاس وخبرنگاران درک نمی کنه.
روز خبرنگار بر همه عکاسان وخبرنگارانی که هنوز در تله استکبار جهانی نیفتاده اند مبارک باشد.
همکار عزیز اگر به خاطر فعالیت های ژورنالیستی سانسورُُ شده اید، بازداشت شده اید، کتک خورده اید و فحش شنیده اید، این تبریک شامل حال شما نمی شود زیرا همه روزهای سال متعلق به شماست!من خبرنگارنیستم؛من عکاسم عکاس خبری(ولی به ما هم میگن خبرنگار) و ميدانم نميشود خبرنگار بود و در برابر طوفان مشكلات ايستادگي نكرد، اصلا خبرنگاري يعني همين، يعني تحمل، يعني حسي ميان بودن و نبودن، ميان هستها و نيستها؛ خبرنگاري يعني هميشه در حال دويدن،عکس گرفتن، نوشتن، جستوجو با يك ، يک دوربين،ضبط صوت، يک خودکار و يک برگه سفيد... و بزرگترين ابزارم يک جسارت بزرگ است و يک دل طوفاني.
در هياهوي نامگذاري روزها و هفتهها به روز خبرنگار كه ميرسم، يادم ميآيد 17 مردادماه.........
به نظر من 17 مرداد از روزهای مقدس است.مقدس تر از خیلی روزهای دیگر...
۱۳۸۸ مرداد ۱۲, دوشنبه
وصيت نامه ام
۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه
سلامی به بلندی آزادی
سلام
سلامی به گرمای انسانیت ،سلامی به بلندی آزادی، سلامی به وسعت ایران
سلامی به امید ایران آزاد
بعد از مدتها دوباره آمدم
این بار هم با یک عکس آمدم . آمدم تا بگویم در کوچه خیابانهای شهرمان چه میگذرد
چه کسی جواب این کودکان را میدهد؛چه کسی آینده اینان را تضمین میکند (اگر آینده ای باشد)
اگر با دقت به لبخند این کودک نگاه کنی در لبخند او چه میخوانی؟؟؟؟؟
۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه
ما به خرداد پرازحادثه عادت داریم
ما به آن سید و این میر ارادت داریم
ما به لبخند گل سرخ شباهت داریم
ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم
جای همه شما خالی بود
در کنار مهندس موسوی رفتیم تبریز-ارومیه و مهاباد یکی از بهترین سفرهای کاری بود
۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۹, سهشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۹, شنبه
دوباره می سازمت وطن
گزیده ای از بیانیه مهندس موسوی پس از ثبت نام در انتخابات ریاست جمهوری
مردم سربلند ایران، پروردگار شما نعمت را بر این زاد و بوم تمام کرد. آن را به ثروتهای بسیار تجهیز کرد و به فرهنگ و معنویت آراست. آن را چهار سوی تمدنها قرار داد، آن را سرزمین میانه و سرپل اتصال ملتها، آن را پناهگاه آیینهای آسمانی و زادگاه مفاخر بشری پسندید تا جایی که امام (ره) ما فرمود، ایران موجودی آسمانی است که هیچکس نمیتواند به آن لطمه بزند.
من میرحسین موسوی، فرزند کوچک انقلاب اسلامی به صحنه آمدهام چون روندهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی موجود را نگرانکننده یافتم.
آمده ام تا کرامت انسانها را پاس بدارم.
آمدهام تا از حق ملت برای اطلاع از امور کشور دفاع کنم و حامی گردش آزادانه و شفاف اطلاعات برای مردم، این ولینعمتان دولتها باشم.
آمدهام تا از آزادی اندیشه و بیان پاسداری کنم و مدافع آزادیهای مصرح در قانون اساسی باشم.
آمدهام تا با دستور کار قرار دادن فرمان هشت مادهای امام خویش، آن را از نو چراغی تابنده در مسیر تحقق حقوق شهروندی و حفظ حریم خصوصی قرار دهم.
آمدهام تا وسیلهای باشم برای بازگرداندن اقتدار، عزت و هویت ایرانی.
آمدهام تا با تنشزدایی و تعامل سازنده روابط بهتری میان کشورمان ایران و جهان برقرار کنم تا فضا را برای توسعه کشور بگشایم و احترام به ایرانیان را در جهان تامین کنم.
آمدهام تا راهی و همراهی باشم برای رفتن به سوی ایرانی مستقل، آباد، آزاد، پیشرفته و سربلند.
آمدهام در حالی که راهی ساده و یکشبه برای مشکلات اقتصادی کشور و مردم نمیشناسم و معضلات امروز را ناشی از چارهجوییهای شتابزده، یکشبه و یکنفره میبینم.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه
«پيمان ابدي» بدلكار تلويزيون جان باخت
پيمان ابدي بدلكار ايراني سريال تلويزيوني «هشدار براي كبري 11» بر اثر سانحه رانندگي هنگام فيلمبرداري درگذشت. اين بدلكار امروز حين انجام عمليات بدلكاري در تلهفيلم «چشمهاي نامحسوس» در شش كيلومتري جاده كن درگذشت.
وي مشغول اجراي حركات نمايشي در يك اتوبوس، بود كه اتوبوس پس از واژگوني منفجر شده و پيمان ابدي جان باخت.
جسد اين هنرمند هماكنون در پاسگاه كن است.
ابدي يكي از بدلكاران موفق سريال آلماني «هشدار براي كبري 11» بود.
وي در سال 85 به ايران بازگشت و به آموزش بدلكاري ميپرداخت.
اين بدلكار حرفهاي در سال 85 در مصاحبهاي با فارس گفته بود: بيشتر از شش ماه است كه به ايران آمدهام و آموزش بدلكاري ميدهم. اما اگر به تازگي شنيده ميشود كه آمدم و يك كارهاي را انجام ميدهم دليل اصلياش اين بود كه نميخواستم به عنوان يك بدلكار فقط براي كارگردانها كار كنم. بلكه ميخواستم اصول، قوانين و فرهنگ حرفه بدلكاري را ارائه و توسعه بدهم. براي آشنايي و آموزش آنچه خودم در آلمان آموختم زمان لازم بود.
روحش شاد….
۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سهشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۴, جمعه
روز تولد من
امروز یک روز عادی است، آفتاب داغ است و درختها زیر دست بادهای گرم تکان میخورند. یک روز معمولی مثل بقیهی روزها، مثل هر روز گرم دیگری، . و من امروز 28 بار به دور خورشید سوزان چرخیدهام. روز تولد من البته فقط برای من کمی با بقیهی روزها فرق دارد.
پیامهای تبریکی که از دوستان آشنا و ناآشنا گرفتهام، تلفنهایی که از راههای دور و نزدیک به من شده است به من یک حس خوب دادهاند و وقتی میبینم دوستان زیادی دارم که مرا از صمیم قلب دوست دارند در دلم ذوق میکنم.
گرچه هرچقدر که امروز برای من مهم است برای دیگران یک روز عادی است. روز تولد من آنچنان اتفاق خاصی نیافتاده است. زندگی همچنان جریان دارد و هر کس دنبال دغدغههایش میدود. روز مرگ من نیز یک روز عادی خواهد بود. مثل همهی روزهای گرم دیگر. فقط این سالگردها را جشن میگیرم تا شاید بهانهای پیدا شود برای گفتن دوستت دارمها.
پس تا هستیم در این چرخ کهن باید لمس کنیم در کف دستانمان زندگی را، دوستی را، عشق را. دستان یکدیگر را بفشاریم و قدر هم بدانیم چرا که این راه را فقط یکبار طی خواهیم کرد و تکراری در پیاش نخواهد بود.
در یک مقاله از قول روانشناسی خوانده بودم که روز تولد خود را مهم تلقی کنید چون واقعا مهم هم هست.به ظرافت کار دقت کنید .یک انسان به وجود آمد و صاحب حیات شد.
این واقعه از بس تکرار شده است که شاید مثل من آن را عادی بینگارید اما اگر کمی در لطافت آن دقت شود بسیاری از مسایل و مشکلات کنونی و مهمتر از همه کرامت ذاتی انسان هم حل خواهد شد.بگذریم.فکر می کنم بهترین بهانه برای شاد بودن همان روز تولد است
امیدوارم همه با قدر خود دانستن و احترام به انسانیت خود گام در راه سعادت بگذارند
امروز روز تولد من است
امروز براي من روز مقدسي است
امروز مثبت ترين روز خداست
من فهميدم دنيا سرزمين وسيعي است پرازمشكلات سخت و من هم موجودي هستم وسيع تر و سخت تر از دنيا.
من فهميدم براي نسوختن درگرما بايد خود را به ميان آب و آتش زد، نه درميانه آن.
همان روز درگوش من خواندند: تو آمدي كه برگردي،
همان روز به من گفتند: شعر، صدا، آب، هوا، مادر، پدر خدا و عشق مال تواست
همان روز فهميدم كه هيچ مجالي از«لحظه» خالي نيست و لحظه هم جاي بي خيالي نيست.
من فهميدم كه پدرومادر از ثانيه هاي بيداري من و گريه هاي من فقط در لحظه تولد من لذت مي برند و دورو بري ها از لحظات خفتن و سكوت و مردگي من.
من در امروزي فهميدم كه تقديرم نه گياه است، نه حيوان است، نه فرشته و جن است، نه جماد است و نه چيز ديگر. قدر من انسان بودن است و اين قدر تا ابد درقبر نمي خوابد حتي اگر من فراموشش كنم.
من فهميدم كه بايد شكرگزار بود به خاطر همه چيزهايي كه خدا به ما داده و بايد شكرگزاربود كه خدا هرآنچه را كه از او مي طلبيم به ما نمي دهد!
امروز مثبت ترين روز خدا است،
امروز روز تولد من است....
نه،امروز روز تولد من و يك نفر ديگر است... و شاید صدها نفر دیگر !
مباركمان باشد
پ.ن : به جرات میتونم بگم بهترین دوست دوران زندگیم یه خانومه.واون خانوم کسی نیست جز همسرم پریسا که توی 5سال زندگی مشترک همه جوره با من بوده.از خدا میخوام که این توان به من بده تا بتونم محبتاشو جبران کنم
۱۳۸۸ فروردین ۲۷, پنجشنبه
۱۳۸۸ فروردین ۱۷, دوشنبه
کودکان خیابانی
در اولین نگاه، سؤالی که به ذهن متبادر میشود؛ این است که این کودکان از کجا میآیند و به کجا میروند. نقطه آغاز روزشان کجا است و مأمن و پناهگاهشان کجا؟ پول حاصل از رفت و آمد مردم و نشستن کنار پیادهرو را به چه کس یا کسانی میسپارند؟ پاسخ سؤال اول را کسانی درمییابند که اگر بر حسب اتفاق صبح خیلی زود در خیابان تردد کنند، وانت نیسانهایی را میبینند که انبوهی از کودکان خواب آلود را روی هم مانند بستههای پستی انباشتهاند تا به مقصد یعنی محل کارشان برسانند و در آخرین دقایق شبانگاه، باز تکرار راه، پیموده شده است؛ چهرههای خسته، گرسنه و خوابآلوده کودکان،
پاسخ سئوال دوم برمیگردد به خانوادهها و یا سرپرستان این کودکان خیابانی
۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه
۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه
۱۳۸۷ اسفند ۲۹, پنجشنبه
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم ….
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نفشاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی او را ز در خانه براندیم
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم
مانندهي افسونزدگان، ره به حقيقت
بستيم، و جز افسانهي بيهوده نخوانديم
از نُه خم گردون بگذشتند حريفان
مسكين من و دل در خم اين زاويه مانديم
مهدی اخوان ثالث
----------------------------------------------------------
یک سال دیگه هم گذشت. با همه خوب و بد، شادی و غم، سلامتی و مریضی، نزدیکی و دوری، سفید و سیاه و…
یک سال دیگه از عمرمون گذشت، بچه بودیم و بزرگ شدیم، بزرگ بودیم و پیر شدیم، پیر بودیم و…
خیلی چیزها یاد گرفتیم، خیلی چیزها یاد دادیم، خیلی چیزها دیدیم و خیلی چیزها رو ندیدیم…
در سالی که گذشت هم خوشحال شدیم و هم ناراحت، هم خندیدیم و هم گریه کردیم، هم خوش بودیم و هم سختی کشیدیم… ولی بالاخره تموم شد.
خودم رو می گم. خدا رو شکر. سال خوبی بود.کمتر کسی رو از دست دادیم، تولد داشتیم، برف زیاد نداشتیم، بارون خوب داشتیم، چیز های جدید خریدیم، چیزهای جدید یاد گرفتیم، مسافرت رفتیم و…
خدا رو صدها هزار مرتبه شکر، همون شکری که خودش لایقش هست…
ولی دلم تنگه. روزهای آخر سال همیشه دلم تنگ میشه، برای سال گذشته و برای هر چیزی که تو سال گذشته از دست دادم…
پدر و مادر و عزیزان مون یک سال پیر تر شدن، خودمون یک سال بزرگتر و یک سال دیگه برای بهتر شدن رو از دست دادیم…
حرف از غصه نزنم…
خدایا:
به خاطر همه چیز ازت متشکریم، به خاطر همه چیز ازت معذرت می خوایم و به خاطرهمه چیز.
خدایا:
کاری کن که کاری نکنیم تا از کرده ی خودمون پشیمون بشیم، ما رو به حال خودمون رها نکن، چشم مون رو به حقیقت باز و دلمون رو در برابر واقعیت محکم کن…
خدایا:
راه راست رو جلوی پامون، عشق راست رو در قلب مون، حرف راست رو در دهان مون و فکر راست رو در مغزمون قرار بده…
خدایا:
راضی ایم به رضات، تو هم راضی باش به رضای ما…
و…
خدایا…
خدایا……
خدایا…..
۱۳۸۷ اسفند ۲۴, شنبه
مسابقات Race پایان سال
۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه
۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه
یادی از یک دوست…..
افشین کجایی که پرسپولیسو کشتند……
امروز ساعت 16 بازی پزسپولیس-مقاومت شیراز بود..
پرسپولیس تو آزادی به زانو دراومد…
دیگه از دل شیر هیچ خبری نیست..
دل شیر…….دل شیر…….دل شیر…….دل شیر…….
پرسپولیس دیگه دل گربه هم نداره چه برسه به شیر…..
۱۳۸۷ اسفند ۱۲, دوشنبه
۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه
سوژه
این هم یک تک عکس
این عکس به درخواست یکی از دوستانم است.
به نظر خودم عکس جالبی ..
نظر شما چیه؟
منتظر نظرهای شما هستم..
۱۳۸۷ اسفند ۹, جمعه
ناامید نباش
اصلاً چرا ناامیدی؟!
پیامبر(ص) فرمودند:
۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه
گالری عکسهای اسپانیا سری(2)








